پدر مهربان!!!
? ? ﷽ ? ?
لحظههای آن روز را به خوبی به یاد دارم. دقیقِ دقیق!!
روزی غمبار که یاد آن تا ابد بر لوح قلب ما و صحنهی پرحادثهی تاریخ باقی خواهد ماند.
ساعت شش صبح بود. گوشی را برداشتم تا به کوثرنت، سری بزنم و مطالب زیبای آن را بخوانم.
همین که برنامه باز شد، عکسهای زیبای سردار که رویش نوشته بود «شهادتت مبارک» را دیدم.
باورم نمیشد! تندوتند مطالب را نگاه میکردم. هر کدام به گونهای خبر از این واقعهی تلخ، دردناک و غمبار میداد.
در یک لحظه، غمی سنگین بر قلبم نشست و بغضی خفه کننده در گلویم و چشمانم گرمِ گرم از حلقههای درشت اشک شد!!
افکار موهوم بر مغزم هجوم آوردند و سعی میکردم که این خبر را باور نکنم اما واقعیت تلختر از زهر، خودش را نشان میداد…
واقعیتی که هنوز هم پس از گذشت یک سال مانند خروارها آتش میسوزاند و اثر جانگداز آن از بین رفتنی نیست.
? ? ?
سردار آسمانی ما، در آن روز شوم به دست دشمنانش آسمانیتر شد و غمش بر جان ما نشست و در برههای از زندگیمان طعم تلخ بیپدری را چشیدیم. چرا که او مانند پدری مهربان و دلسوز برای همهی ما بود.
? ? ? ای پدر مهربان! روح تو در قرب معبود یکتا به آرامش رسید. ما را دریاب!!! ? ? ?