سه دقیقه در قیامت!!!
«بسماللهالرحمنالرحیم»
کتاب را با دلهره میبندم و به کتاب زندگیام فکر میکنم؛ کتابی که لابهلای صفحاتش خواسته و ناخواسته سطرهایی سیاه و زشت، سطرهایی خطخطی، سطرهایی با رنگ تندوزننده و یا شاید سطرهایی سفید و خالی باشد.
درست است که تقدیر ما در ابتدا به دست خودمان نیست، اینکه در کجا و چه خانوادهای به دنیا بیاییم، چگونه دیگران با ما برخورد کنند، نوع دیدگاه ما به زندگی و… اما وقتی خود را بشناسیم دیگر توجیهی برای اعمال و رفتارمان نخواهیم داشت و این را همه خوب میدانیم، اما باز چه میشود که در لحظهی عمل پای ارادهمان سست شده و دوباره روزهای سپید خود را با مداد سیاه خط میزنیم!
نمیدانم، نمیدانم و این ندانستنها، حسرت و بغضی عمیق برایم به جا میگذارد و با خواندن کتاب سه دقیقه در قیامت تنها رد اشک بر گونههایم اندکی از افسوس درونم میکاهد.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
«به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من همگی نمازهایم را به جماعت خواندم. من در این شبها هیئت رفتهام. چرا اینها در نامهی عملم نیست؟
رو به من کرد و گفت: خوب نگاه کن. هر چه سنوسالت بیشتر میشد، ریا و خودنمایی در اعمالت زیاد میشد، اوایل خالصانه به مسجد و هیئت میرفتی اما بعدها، مسجد میرفتی تا تو را ببینند. هیئت میرفتی تا رفقایت نگویند چرا نیامدی! اگر واقعاً برای خدا بود چرا به فلان مسجد و هیئت که دوستانت نبودند نمیرفتی؟»
کتاب سه دقیقه در قیامت روایت یکی از جانبازان و مدافعان حرم است که در هنگام عمل جراحی برای سه دقیقه از دنیا میرود و با شوک به زندگی برمیگردد. روایتی عجیب و تاثیر گذار که توسط انتشارات شهید ابراهیم هادی به چاپ رسیده.
عزیزان کتاب را بخوانیم و کتاب زندگیمان را از نو شروع کنیم.