تبلیغ به سبک سیدیحیی
«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»
سیدیحیی که تازه معمم شده، در ماه رمضان برای تبلیغ به یکی از روستاهای شمالی میرود. ولی وقتی میفهمد که مردم برای جمع کردن گلگاوزبان، چای کوهی و… از صبح تا غروب به ارتفاعات میروند و به همین دلیل ظهرها مسجد خلوت است تصمیم میگیرد که با آنها برود.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
برگ گل گاوزبانها را که برمیچیدم، لاالهالاالله میگفتم و چای کوهی که میچیدم سبحانالله. اللهاکبر را هم گذاشته بودم برای سیمالهها.
اسماعیل گفت: «آقا سید وقتی برگ گل میچینی به کسی سلام میدهی؟ به کی؟» سبحاناللهها را سلام شنیده بود. گفتم: «نه. تسبیحات حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) میخوانم برای دل خودم. کارها راحتتر میشوند. خستگی به جان آدم نمیماند این جوری.»
بعد از من اسماعیل شروع کرد به تسبیحات گفتن. کمکم بین اهالی رسم شد. مثلا یکهو مردی میپرسید: «ریکهسید، سیماله اللهاکبر بود یا سبحانالله؟» میخندیدم، میگفتم: «هر کدام راحتتری.»
جوری شده بود که وقتی دشت ساکت میشد و باد هم نمیآمد، شبیه نماز جماعت حرم قم، از اهالی صدای زمزمهی ذکر میآمد… .
پدر و مادر، سالها برای فرزنددار شدن انتظار میکشند. سیدضیا؛ روحانی قدیمی که گرد پیری بر سر و رویش نشسته یک شب دم سحر به همسرش میگوید: «عقیم کسی نیست که بچه ندارد، سیدخانم! عقیم کسی است که اولادش طلبه نشود.» در همان ایام پس از سالها نذرونیاز و دوادرمان خداوند به آنها پسری میدهد که نامش را یحیی میگذارند.
«کتاب یحیا» نوشتهی امیرحسین معتمد، روایتی است از روزنوشتهای یک طلبه که خیلی زیبا از کودکی تا اولین تبلیغ و بعد اتفاقاتی که در این یک ماه میافتد را به صورت داستان، ساده و روان بیان میکند.
______
دوستان، کتاب خیلی جالب است. صفحات هم زیاد نیست؛ زود تمام میشود. نکات کاربردی زیادی دارد. توصیه میکنم کسانی که برای تبلیغ میروند حتما بخوانند.